گفتگو با آقای عباس محمدی،مستند سازی از شرق خراسان(افغانستان)،همخانه و همسایه

در سلسله گفتگوها با هنرمندان به سراغ آقای عباس محمدی رفتیم. ایشان با خوشرویی پیشنهاد گفتگو با من را پدیرفتند.آنچه می خوانید چکیده گفتگویی است که در آینده تمام منتشر خواهد شد.

استاد عباس محمدی سلام

سپاسگزارم که پیشنهاد گفتگو را پذیرفتید.

1-اگر خودتان ر ا بخو اھید معرفی بفرمایید با درنگ به پیشینه ھنری شما چگونه معر فی می فرمایید؟

عباس محمدی هستم متولد افغانستان و بزرگ شده ایران . مثل بسیاری از افغان ها که به دلیل ورود ارتش شوروی سابق مهاجر شدند من نیز مهاجر شدم،همراه خانواده ام به ایران رفتیم. دوران کودکی من در شهر کاشان گذشت، پس از گرفتن دیپلم وارد کارهای سینمایی شدم.کار سینما را از انجمن جوانان سینمای ایران پس از گذراندن دوره های آموزش فیلمسازی با ساخت فیلم های کوتاه به صورت تجربی شروع کردم.پس از ساخت چند فیلم به سفارش استادانی که داشتم برای ادامه کار سینما و وارد شدن به سینمای حرفه ای به تهران رفتم.در تهران با گذراندن دوره های آموزش مستندسازی حرفه ای وارد دنیای مستندسازی شدم.پس از ساخت دو فیلم مستند که در جشنواره های مانند فیلم کوتاه تهران،بوسان کره جنوبی،یو سی ال آمریکا و بازار فیلم کن حضور داشتبرای ورود به دانشگاه در کنکور سراسری شرکت کردم و وارد دانشکده سینما شدم.دوره لیسانس را در سه سال و نیم به پایان رساندم ومدرک کارگردانی سینما دریافت کردم.پس از آن بدون وقفه وارد دانشگاه تهران شدم و از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران فوق لیسانس فیلم سازی سینما را دریافت کردم.پس از آن به افغانستان برگشتم و در دانشگاه به تدریس پرداختم.در طول این مدت در کنار تدریس به ساخت فیلم مشغول بوده ام. پس از ورود طالبان به کابلمجدد مجبور شدم از کشور مهاجرت کنم و در حال حاضر در کشور فرانسه زندگی میکنم.

در اینجا می خواهم وارد رشته خودمان امنیت غذایی شوم.شما در آخرین روزهای دولت پیشین در کابل بودید و سپس آن روزگاری که بی شباهت به قیامت نبود.بسیاری در جهان از جمله خود من دلم به آتش کشیده شد.از یک سو انسان در ذات با ارزش است.از سوی دیگر آن سرزمین اگر خانه ما نباشد بیگانه هم نیست.خانه برادر و خواهر است و بخشی از میراث مشترک همه ما .صحنه هایی که مردم دنبال نان بودند آتش بر دل ها میزد.به خاطر شرایط آن زمان به فکر کسی هم نمی رسید به فکر کار هنری باشد.

2-آنچه دیدید را چگونه می توانید برای ما بازگو کنید؟

بازگو کردن و تشریح کردن آن روز بسیار سخت است.در روز اول ورود طالبان به کابل من در دانشگاه بودم.بعذ از اطلاع از این خبر باید خودم را به خانه میرساندم برای خارج شدن از کابل. آن روز برای من روز سختی بود.نظم کل شهر کابل به هم خورده بود. به دلیل آن دیدی که از طالبات در ذهن مردم به وجود آمده بود.مردم وحشت زده بودند و هرکس به طرفی می دوید.این آشفتگی قدرت تصمیم گیری را از مردم گرفته بود.تقزیبا تمام مغازه ها بسته بود و همه تلاش میکردند خود را به خانه برسانند.قبل از رسیدن به خانه از یک مغازه مقداری مواد غذایی خریدم.در آن روز قیمت ها تغییر چندانی نکرده بود.چون در آن لحظه که من به مغازه رفتم هنوز بسیاری از مردم از ورود طالبان اطلاع دقیقی نداشتند.بعد از ظهر آن روز به سفارت فرانسه رفتم.چندین روز در آنجا بودیم. به دلیل مشکلاتی که به وجود آمد مجبور شدیم سفارت را ترک کنیم و به خانه برگردیم.در روزهای بعد برخی مغازه ها باز شده بود اما مقداری مواد غذایی گرانتر شده بود.فقط دو روز در خانه بدیم. در این مدت سعی میکردم از خانه خارج نشومچون از حضور طالبان در شهر نگرانی داشتم.چون از حضور طالبان در شهر نگرانی داشتم.همچنان منتظر بودم برای هماهنگی برای رفتن به فرودگاه تا ازآنجا به اروپا برویم.در روزهای آخری که در کابل بودم مواد غذایی گران شده بود و بسیاری از مغازه ها مواد غذایی را نمی فروختند.دلیل آن را

نمی دانم ولی مغازه ها در بیشتر مواقع باز بودند.یک فضای ترس و وحشت در شهر حاکم شده بود.

اگر قرار بود آن را در یک فیلم نشان دهید چه چیزی نمایش داده می شد؟آیا میشد آن روزهای وحشت آور را اصلا به شکل فیلم مستندی درآورد؟

به نظر من یکی از لحظاتی را که باید به تصویر کشید همان لحظه ورود طالبان به شهر کابل است وآشفتگی که در شهر به وجود آمده بود.لحظه هایی که مردم در اطراف فرودگاه کابل جمع شده بودند و می خواستند از این موقعیت استفاده کنند و خود را از کشور خارج کنند.البته نباید فراموش کرد همه آنهایی که در فرودگاه بودند در خطر نبودند. بسیاری ازآن ها فقط می خواستند از این موقعیتی که به وجود آمده استفاده کنند و خود را به اروپا برسانند.البته خیلی ها هم خارج شدند و بسیاری از کسانی که واقعا جانشان در خطر بود ماندند.آن لحظه ها در آن زمان نمی شد به مستند تبدیل شود چون در آن لحظه کسی به فکر مستند سازی نیست و نمی تواند باشد.چون در آن لحظه چیزی که مهم است نجات جان است.اما می توان آن لحظه را به فیلم داستانی تبدیل کردکه می تواند فیلم جذابی هم بشود . البته نباید فراموش کرد که ساخت چنین فیلم هایی هزینه زیادی دارد.

به دید شما چه پینودی بین امنیت غذایی و آموزش است؟

امنیت غذایی با آموزش رابطه مستقیم دارد.در قدم نخست وقتی جامعه ای آوزش دیده و تحصیل کرده باشد هیچ وقت دنبال درگیری و جنگ نمی رود. چون می داند جنگ یعنی ویرانی و بدبختی .اگر جامعه ای آموزش دیده باشد می تواند به درستی زمان بحران خوود را مدیریت کند.تا در طول زمان بحران دچار مشکل نشود و از طرفی در این مدت او می تواند برنامه ریزی کند که از چه غذاهایی برای بهتر تغذیه کردن خود و دیگران استفاده کند .

به باور من آموزش هم چیزی به مانند غذا برای سلامت است.هر چند کار ما در زمینه پژوهش است ولی پس از روزهای سقوط کشور ولی پس از روزهای سقوط کشور برخی مدرسه ها یا آموزشگاه های منطقه های دور پشتیبانی خارجی خود را از دست دادند.دوستان ما در انجمن و نیکوکاران توانستندبه سختی یکی از آموزشگاه های روستایی را برای کمک درس خواندن فرزندان عزیز ما در روستایی در استان تخار پشتیبانی کنند .تلاش دوستان ما بر این بود که بگویند با وجود مشکلات بسیار ما ایرانیان در اندازه توان کوچکمان کنار شما می مانیم.شاید سبب خوشحالی بچه ها شویم . این کار به ما کمک کرد شرایظ را بهتر حس کنیم و می خوواهم پرسش پایانی را بپرسم.

گرسنگی و نیاز غذا در دنیای بحران زده امروز را چگونه می توان به گوش جهان فریاد زد؟

هرکسی در زمینه علمی که دارد می تواند نظر بدهدو در برابر مشکلات از همان علم خود برای رفع مشکل استفاده می کند.در زمینه ارایه راهکار نیز همینگونه است.من فکر میکنم بهترین روش برای رساندن این پیام به گوش جهانیان تصویر سازی و تبدیل کردن آن روزهای دشوار به تصویر است و قراردادن آن تصویر در برابر دیدگان مردم جهان است.این گونه مردم جهان خود شاهد واقعه خواهند بود به جای انکه ما برای آن ها فریاد بزنیم.چون وقتی زیاد فریاد بزنی مردم کم کم به فریادها عادت می کنند و دیگر صدای فریاد ها را گوش نمی کنند.تمام آن فرید ها را در همان لحظه می شنوند و پس از چند لحظه تمام ان ها را فراموش می کنند.اما تصویر و فیلم چیزی است که ذهن بیننده و مخاطب مورد نظر را هدف قرار می دهد.تصویر در ذهن او باقی می ماند و در روزها و هغته های بعد وماه های بعد او را با خودش درگیر می کند و او را دچار درگیری ذهنی و خویشتن شناسی می کند. این خویشتن شناسی دیر یا زود بتعث می شود تا او به همنوعان خود فکر کند و برای مشکل آن ها به دنبال راه چاره ای باشد. به نظر من بهترین راه برای این کار ساخت فیلم هایی از آن روز و آن لحظه ها است. این مصداق همان مثال معروف است <<شنیدن کی بود مانند دیدن>> بنا براین اگر بخواهیم بحران را به جهانیان نشان دهیم بهترین راهش به تصویر کشیدن آن است.

آقای عباس محمدی خیلی سپاسگزارم که دعوت ما را پذیرفتید

دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!